لیلـــــــی گفتی چشمها را باید شست، شستم ولی.........
گفتی جور دیگر باید دید، دیدم ولی..........
گفتی زیر باران باید رفت،
رفتم ولی او نه چشمهای خیس و شسته را و نه نگاه دیگرم را،
هیچکدام را ندید...........
فقط در زیر باران باطعنه ای خندید و گفت:
« دیوانه ی باران زده!!»
نظرات شما عزیزان: